کد مطلب:279265 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:170

حمایت امام زمان از زوار
حكایت بیست و سوم در متفرق كردن آن حضرت است عربهای عنیزه را از راه زوار:

داد مرا مشافهه سید الفقهاء و سناد العلماء العالم الربانی جناب آقای سید مهدی قزوینی ساكن در حله، فرمود: بیرون آمدم روز چهاردهم شعبان از حله به قصد زیارت جناب ابی عبدالله الحسین علیه السلام در شب نیمه آن پس چون رسیدیم به «شط هندیه» و عبور كردیم به جانب غربی آن دیدم زواری كه از حله و اطراف آن رفته بودند و زواری كه از نجف اشرف و حوالی آن وارد شده بودند جمیعا محصورند در خانه های طائفه بنی طرف از عشایر هندیه و راهی نیست برای ایشان به سوی كربلا زیرا كه عشیره عنیزه در راه فرود آمده بودند و راه مترددین را از عبور و مرور قطع كرده بودند و نمیگذاشتند احدی از كربلا بیرون آید و نه كسی به آنجا داخل شود مگر آنكه او را نهب و غارت میكردند، فرمود: پس به نزد عربی فرود آمدم و نماز ظهر و عصر را به جای آوردم و نشستم منتظر بودم كه چون خواهد شد امر زوار و آسمان هم ابر داشت و باران كم كم میآمد پس در این حال كه نشسته بودیم دیدیم تمام زوار از خانه ها بیرون آمدند و متوجه شدند به سمت كربلا. پس به شخصی كه با من بود گفتم برو سؤال كن كه چه خبر است. پس بیرون رفت وبرگشت و به من گفت كه عشیره بنی طرف بیرون آمدند با اسلحه ناریه و متعهد شدند كه زوار را به كربلا برسانند هر چند كار بكشد به محاربه با عنیزه. پس چون شنیدم این كلام را گفتم به آنان كه با من بودند، این كلام اصلی ندارد زیرا كه بنی طرف را قابلیتی نیست كه مقابله كنند با عنیزه و گمان میكنم كه این كیدی است از ایشان به جهت بیرون كردن زوار از خانه خود زیرا كه بر ایشان سنگین شده ماندن زوار در نزد ایشان چون باید مهمانداری بكنند پس در این حال بودیم كه زوار برگشتند به سوی خانه های آنها پس معلوم شد كه حقیقت حال همان است كه من گفتم پس زوار داخل نشدند در خانه ها و در سایه خانه ها نشستند و آسمان را هم ابر گرفته پس مرا به حالت ایشان رقتی سخت گرفت و انكسار عظیمی برایم حاص لشد پس متوجه شدم به سوی خداوند تبارك و تعالی به دعا و توسل به پیغمبر و آل او الله علیه و آله و سلم و طلب كردم از او اغاثه زوار را از آن بلا كه به آن مبتلا شدند پس در این حال بودیم دیدیم سواری را كه میآید بر اسب نیكویی مانند آهو كه مثل آن ندیده بودم و در دست او نیزه درازی است و او آستینها را زده واسب را میدوانید تا آنكه ایستاد در نزد خانهای كه من در آنجا بودم. و آن خانه ای بود از موی كه اطراف آن را بالا زده بودند پس سلام كرد و ما جواب سلام او را دادیم آگاه فرمود: یا مولانا (و اسم مرا برد) فرستاد مرا كسی كه سلام میفرستد بر تو و او كنج محمد آغا و صفر آغا است و آن دو از صاحب منصبان عساكر عثمانیه اند ومیگویند كه هر آینه زوار بیایند، ما طرد كردیم عنیزه را از راه و ما منتظر زواریم با عساكر خود در پشته سلیمانیه بر سر جاده. پس به او گفتم: تو با ما هستی تا پشته سلیمانیه؟ گفت: آری! پس ساعت را از بغل بیرون آوردم دیدم دو ساعت و نیم تقریبا به روز مانده پس گفتم اسب مرا حاضر كردند پس آن عرب بدوی كه ما در منزلش بودیم به من چسبید و گفت: ای مولای من! نفس خود و این زوار را در خطر مینداز، امشب را نزد ما باشید تا امر مبین شود. پس به او گفتم: چاره ای نیست از سوار شدن به جهت ادراك زیارت مخصوصه پس چون زوار دیدند كه ما سوار شدیم پیاده و سواره در عقب ما حركت كردند پس به راه افتادیم و آن سوار مذكوردر جلو ما بود مانند شیر بیشه و ما در پشت سر او میرفتیم تا رسیدیم به پشته سلیمانیه پس بر آنجا بالا رفت و ما نیز او را متابعت كردیم آنگاه پایین رفت وما رفتیم تا بالای پشته پس نظر كردیم از آن سوار اثری ندیدیم گویا به آسمان بالا رفت یا به زمین فرو رفت و نه رئیس عسكری دیدیم و نه عسكری پس گفتم به كسانی كه با من بودند آیا شك دارید كه او صاحب الامر علیه السلام بوده؟ گفتند: نه والله! و من در آن وقتی كه آن جناب در پیش روی ما میرفت تأمل زیادی كردم در او كه گویا وقتی پیش از این او را دیده ام لكن به خاطرم نیامد كه كی او را دیدم پس چون از ما جدا شد متذكر شدم كه او همان شخص بود كه در حله به منزل من آمده بود و مرا خبر داده به واقعه سلیمانیه، و اما عشیره عنیزه پس اثری ندیدم از ایشان در منزلهای ایشان و ندیدم احدی را كه از ایشان سؤال كنیم جز آنكه غبار شدیدی دیدیم كه بلند شده بود در وسط بیابان. پس وارد كربلا شدیم و به سرعت اسبان ما، ما را میبردند پس رسیدیم به دروازه شهر و عسكر را دیدیم در بالای قلعه ایستاده اند،پس به ما گفتند كه از كجا میآمدید و چگونه رسیدید؟ آنگاه نظر كردند به سوی زوار پس گفتند سبحان الله! این صحرا پر شده از زوار، پس عنیزه به كجا رفتند؟! پس گفتم به ایشان بنشینید در بلد و معاش خود را بگیرید «و لمكه رب یرعاها»، و از برای مكه پروردگاری هست كه آن را حفظ و حراست كند. و این مضمون كلام عبدالمطلب است كه چون به نزدیك ملك حبشه میرفت برای پس گرفتن شتران خود كه عسكر او بردند ملك گفت: چرا خلاصی كعبه را از من نخواستی كه منبر گردانم؟ فرمود: من رب شتران خودم و لمكه الخ. آنگاه داخل بلد شدیم پس دیدیم كنج آغا را كه بر تختی نشسته نزدیك دروازه پس سلام كردم، پس در مقابل من برخاست. گفتم به او كه تو را همین فخر بس كه مذكور شدی در آن زبان، گفت: قصه چیست؟ پس برای او نقل كردم، پس گفت: ای آقای من! من از كجا دانستم كه تو به زیارت آمدی تا قاصدی نزد تو بفرستم و من و عسكری پانزده روز است كه در این بلد محصوریم از خوف عنیزه قدرت نداریم بیرون بیاییم. آنگاه پرسید كه عنیزه به كجا رفتند؟ گفتم: نمیدانم جز آنكه غبار شدیدی در وسط بیابان دیدم كه گویا غبار كوچ كردن آنها باشد آنگاه ساعت را بیرون آوردم دیدم كه یك ساعت و نیم به روز مانده و تمام سیر ما در یك ساعت واقع شده و بین منزلهای عشیره بنی طرف تا كربلا سه فرسخ است. پس شب را در كربلا به سر بردیم چون صبح شد سؤال كردیم از خبرعنیزه پس خبر داد بعضی از فلاحین كه در بساتین كربلا بود كه عنیزه در حالتی كه در منزلها و خیمه های خود بودند كه ناگاه سواری ظاهر شد بر ایشان كه بر اسب نیكوی فربهی سوار بود و بر دستش نیزه درازی بود پس به آواز بلند بر ایشان صیحه زد كه:ای معاشر عنیزه! به تحقیق كه مرگ حاضری در رسید، عساكر دولت عثمانیه رو به شما كرده اند با سواره ها و پیاده ها و اینك ایشان در عقب من میآیند پس كوچ كنید و گمان ندارم كه از ایشان نجات یابید. پس خداوند خوف و مذلت را بر ایشان مسلط فرمود حتی آنكه شخصی بعضی از اسباب خود را میگذاشت به جهت تعجیل در حركت پس ساعتی نكشید كه تمام ایشان كوچ كردند و رو به بیابان آوردند. پس به او گفتم: اوصاف آن سوار را برای من نقل كن، پس نقل كرد دیدم كه همان سواری است كه با ما بود بعینه. «والحمدلله رب العالمین و الصلوه علی محمد و آله الطاهرین».

مؤلف «محدث نوری» گوید كه این كرامات و مقامات از سید مرحوم، بعید نبود چه او علم و عمل را میراث داشت از عم اجل خود جناب سید باقر سابق الذكر صاحب اسرار خال «دائی» خود جناب بحرالعلوم اعلی الله مقامهم و عم اكرامش او را تأدیب نمود و تربیت فرمود و بر خفایا و اسرار مطلع ساخت تا رسید به آن مقام كه نرسد به حول آن افكار و دارا شد از فضایل و مناقب مقداری كه جمع نشد در غیر او ازعلمای ابرار.

اول آنكه آن مرحوم بعد از آنكه هجرت كردند از نجف اشرف به حله و مستقر شدند در آنجا و شروع نمودند در هدایت مردم و اظهار حق و ازهاق باطل به بركت دعوی آن جناب از داخل حله و خارج آن زیاده از صد هزار نفر از اعراب شیعه مخلص اثنی عشری شدند و شفاها به حقیر فرمودند چون به حله رفتم دیدم شیعیان آنجا از علائم امامیه و شعار شیعه جز بردن اموات خود به نجف اشرف چیزی ندارند و از سایر احكام و آثار عاری و بری حتی از تبراء از اعداء الله و به سبب هدایت همه از صلحا و ابرار شدند و این فضیلت بزرگی است كه از خصایص او است.

دوم كلمات نفسانیه و صفات انسانیه كه در آن جناب بود از صبر و تقوی و رضا و تحمل مشقت عبادت و سكون نفس و دوام اشتغال به ذكر خدای تعالی و هرگز در خانه خود از اهل و اولاد و خدمتگزاران چیزی از حوائج نمی طلبید مانند غذا در ناهار و شام و قهوه و چای و قلیان در وقت خود با عادت به آنها و تمكن و ثروت و سلطنت ظاهره و عبید و اماء و اگر آنها خود مواظب و مراقب نبودند و هر چیزی كه در محلش نمیرسانیدند، بسا بود كه شب و روز بر او بگذرد بدون آنكه از آنها چیزی تناول نماید و اجابت دعوت میكرد و در ولیمه ها و مهمانیها حاضر میشد لكن به همراه كتبی بر میداشتند و در گوشه مجلس مشغول تألیف خود بودند و از صحبت های مجلس ایشان را خبری نبود مگر آنكه مسأله پرسند جواب گوید. و دیدن آن مرحوم در ماه رمضان چنین بود كه نماز مغرب را با جماعت در مسجد میكرد آنگاه نافله مغرب را كه در ماه رمضان كه از هزار ركعت در تمام ماه حسب قسمت به او میرسد میخواند و به خانه میآمد و افطار میكرد و برمی گشت به مسجد به همان نحو نماز عشا را میكرد و به خانه می آمد و مردم جمع میشدند اول قاری حسن الصوتی با لحن قرآنی آیاتی از قرآن كه تعلق داشت به وعظ و زجر و تهدید و تخویف میخواند به نحوی كه قلوب قاسیه را نرم و چشمهای خشك شده را تر میكرد، آنگاه دیگری به همین نسق خطبه ای از «نهج البلاغه» میخواند،آنگاه سومی قرائت میكرد مصائب ابی عبدالله الحسین علیه السلام را آنگاه یكی ازصلحا مشغول خواندن ادعیه ماه مبارك میشد و دیگران متابعت میكردند تا وقت خوردن سحر، پس هر یك به منزل خود میرفت.

و بالجلمه: در مراقبت و مواظبت اوقات و تمام نوافل و سنن و قرائت با آنكه در سن به غایت پیری رسیده بود آیت و حجتی بود در عصر خود. و در سفر حج ذهابا وایابا با آن مرحوم بودم و در مسجد غدیر و جحفه با ایشان نماز كردیم و در مراجعت دوازدهم ربیع الاول سنه هزار و سیصد، پنج فرسخ مانده به سماوه تقریبا داعی حق را لبیك گفت و در نجف اشرف در جنب مرقد عم اكرم خود مدفون شد و بر قبرش قبه عالیه بنا كردند و در حین وفاتش در حضور جمع كثیری از مؤالف و مخالف ظاهر شد از قوت ایمان و طمأنینه و اقبال و صدق یقین آن مرحوم مقامی كه همه متعجب شدند و كرامت باهره كه بر همه معلوم شد.

سوم تصانیف رائقه بسیاری در فقه و اصول و توحید و امامت و كلام و غیر اینها كه یكی از آنها كتابی است در اثبات بودن شیعه، فرقه ناجیه كه از كتب نفیسه است،طوبی له و حسن مآب.